فروغی بسطامی (غزلیات)/در میکده خدمت کن بی معرکه سلطان باش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (در میکده خدمت کن بی معرکه سلطان باش) از فروغی بسطامی |
' |
در میکده خدمت کن بی معرکه سلطان باش | فرمان بر ساقی شو، فرمانده دوران باش | |
در حلقهی میخواران بیکار نباید شد | یا خواجهی فرمانده یا بندهی فرمان باش | |
گر صحبت یوسف را پیوسته طمع داری | با آینه روشن یا آینه گردان باش | |
خواهی که به چنگ آری آن زلف مسلسل را | یا سلسله بر گردن یا سلسله جنبان باش | |
گر باده ننوشیدی شرمندهی ساقی شو | ور عشق نورزیدی از کرده پشیمان باش | |
چون خنده زند لعلش در در دل دریا ریز | چون گریه کند چشمم آماده طوفان باش | |
سرچشمهی حیوان را نسبت به لبش کم کن | از عالم حیوانی بیرون رو و انسان باش | |
گر بر سر کوی او افتد گذرت روزی | نه طالب جنت شو نه مایل رضوان باش | |
خواهی که فلک گردد گرد خم چوگانت | در عرصهی میدانش گوی خم چوگان باش | |
اسباب پریشانی جمع است برای من | جمعیت اگر خواهی زان طره پریشان باش | |
تا آگهیت بخشند از مساله معنی | در کارگه صورت عاشق شو و حیران باش | |
در عهد ملک غم را از شهر به در کردند | شکرانهی این شادی ساغرکش و خندان باش | |
شه ناصردین کز دل پیر فلکش گوید | تا مهر درخشان است، آرایش ایوان باش | |
گر روز فروغی را تاریک نمیخواهی | در خانهی تاریکش خورشید درخشان باش |