فروغی بسطامی (غزلیات)/نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش) از فروغی بسطامی |
' |
نه دست آن که بر آرم دل از چه ذقنش | نه تاب آن که بپیچم به عنبرین رسنش | |
به خون دیده نشاندهست گلرخی ما را | که گل نشسته به خون از لطافت بدنش | |
بتی دریده به تن جامهی صبوری من | که سر به سر همه جان است زیر پیرهنش | |
کسی رسانده به لب جان نازنین مرا | که بر لب آمده جان ها ز حسرت دهنش | |
مهی به روز سیاهم نشاند و میخواهم | که روزگار نشاند به روزگار منش | |
ز انجمن به چمن رو نهاد و میترسم | که آفتی رسد از چشم نرگس چمنش | |
سحر ز روی خود ای کاش پرده بردارد | که باغبان زند آتش به باغ یاسمنش | |
سزای قتل ندانم مگر وجودی را | که وقت رفتن او جان نمیرود ز تنش | |
یکی گذشته به صد نامرادی از در او | یکی کشیده به بر، بر مراد خویشتنش | |
دلم شکست و به یک بوسهاش درست نکرد | ببین چه میکشم از پستهی شکرشکنش | |
ستاده دوش فروغی به راه ماهوشی | که پادشاه نشاند به صدر انجمنش | |
ستوده ناصردین شه پناه روی زمین | که آسمان همه جا گوش داده بر سخنش |