فروغی بسطامی (غزلیات)/چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش) از فروغی بسطامی |
' |
چشم عقلم خیره شد از عکس روی تابناکش | روزگارم تیره شد از تار موی مشکبویش | |
شب که از خوی بد او رخت میبندم ز کویش | بامدادان عذر میخواهد ز من روی نکویش | |
عارف سالک کجا فارغ شود از ذکر و فکرش | صوفی صافی کجا غافل شود از های و هویش | |
خوش دل از وصلت نسازد تا نسوزی از فراقش | زندگی از سر نگیری تا نمیری ز آرزویش | |
هر چه خود را میکشم از دست عشقش بر کناری | میکشد باز آن خم گیسو، دل ما را به سویش | |
تا به صد حسرت لب و چشمم نبندد دست گیتی | من نخواهم بست چشم از روی و لب از گفتگویش | |
سایهی سروی نشستستم که از هر گوشه دارد | آب چشم مردم صاحب نظر آهنگ جویش | |
گر نشان جویی ازو یک باره گم کن خویشتن را | زان که خود را بارها گم کردهام در جستجویش | |
من که امروز از غم دیدار او مردم به سختی | آه اگر فردا بیفتد چشم امیدم به رویش | |
اشک خونین میرود از دیدهام هنگام مستی | تا می رنگین به جامم کرده ساقی از سبویش | |
بند مهر او فروغی کی توان از هم گسستن | زان که صد پیوند دارد هر سر مویم به مویش |