فروغی بسطامی (غزلیات)/در پا مریز حلقهی زلف بلند خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (در پا مریز حلقهی زلف بلند خویش) از فروغی بسطامی |
' |
در پا مریز حلقهی زلف بلند خویش | ترسم خدا نکرده شوی پایبند خویش | |
منت خدای را که به تسخیر ملک دل | حاجت بدان نشد که بتازی سمند خویش | |
حیف است بر لب تو رساند لبی رقیب | کالوده مگس نتوان کرد قند خویش | |
یا از شکنج طره کمندی به ره منه | یا رحمتی به آهوی سر در کمند خویش | |
با ناله در غم تو ز بس خو گرفتهام | آسودهام به نالهی ناسودمند خویش | |
مشکل شدهست کار من از عشق روی تو | لیکن چه چاره با دل مشکلپسند خویش | |
خون میچکد ز غنچه به کارش اگر کنی | شیرین تبسمی ز لب نوشخند خویش | |
شوق سپند خال تو کرد آن چه با دلم | مجمر نکرده ز آتش خود با سپند خویش | |
ای شه سوار حسن فروغی اسیر تست | غافل مشو ز خاک گرفتار بند خویش |