فروغی بسطامی (غزلیات)/رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر) از فروغی بسطامی |
' |
رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر | گنج مقصود بجو از دل ویرانهی خویش | |
از بلا مرد خدا هیچ ندارد پروا | وز هوا شیر علم هیچ ندارد تشویش | |
همه شاهان سپر افکندهی تیر فلکند | مرد میدان قضا نیست کسی جز درویش | |
دل یک قوم به خون خفتهی آن چشم سیاه | حال یک جمع پراکندهی آن زلف پریش | |
چه کنم گر نخورم تیر بلا از چپ و راست | که سر راه مرا عشق گرفت از پس و پیش | |
قوت من خون جگر بود ز یاقوت لبش | هیچ کس در طلب نوش نخورد این همه نیش | |
من و ترک خط آن ترک ختایی، هیهات | که میسر نشود توبهی صوفی ز حشیش | |
عشق نزدیک سر زلف توام راه نداد | تا نجستم ز کمند خرد دوراندیش | |
باوجود تو دگر هیچ نباید ما را | که هم آسایش رنجوری و هم مرهم ریش | |
مهر آن مهر فروغی نپذیرد نقصان | نور خورشید فروزنده نگردد کم و بیش |