فروغی بسطامی (غزلیات)/گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی) از فروغی بسطامی |
' |
گر چه آن زلف سیه را تو نمیلرزانی | پس چرا نافهی چین است بدین ارزانی | |
چون دو زلف تو پراکنده و سرگردانم | که تو یک بار مرا گرد سرت گردانی | |
مار زلفین بتان حلقه به رخسار زند | زلف چون مار تو چنبر زده بر پیشانی | |
خلقی از روی تو در کوچهی بی آرامی | جمعی از موی تو در حلقهی بی سامانی | |
مو به مویم زخم موی تو در پیچ و خم است | هیچ کس موی ندیدهست بدین پیچانی | |
هر که لبهای تو را چشمهی حیوان شمرد | بینصیب است هنوز از صفت انسانی | |
گیرم از پرده شد آن صورت زیبا پیدا | حاصل دیده من چیست به جز حیرانی | |
خون بها دادن یک شهر بسی دشوار است | دوستان را نتوان کشت بدین آسانی | |
گفتمش در ره جانانه چو باید کردن | زیر لب خنده زنان گفت که جان افشانی | |
دایم ای طره حجاب رخ یاری گویا | نایب حاجب دربار شه ایرانی | |
خسرو مملکت آرای ملک ناصر دین | که کمر بسته به آبادی هر ویرانی | |
دوش بردهست دل از دست فروغی ماهی | که فروغ رخش افتاده به هر ایوانی |