فروغی بسطامی (غزلیات)/در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی) از فروغی بسطامی |
' |
در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی | شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی | |
خوش آن که از کمین به در آیی کمان به دست | وز تیر غمزه کار مرا مختصر کنی | |
شب گر به جای شمع نشینی میان جمع | پروانهی وجود مرا شعلهور کنی | |
آگه شوی ز خاک ریاضتکشان عشق | گر در بلای هجر شبی را سحر کنی | |
گر بنگری به چاه زنخدان خویشتن | یعقوب را ز یوسف خود با خبر کنی | |
بویت اگر به مجمع روحانیان رسد | آن جمع را ز موی خود آشفتهتر کنی | |
مردند عاشقان ز نخستین نگاه تو | حاجت بدان نشد که نگاه دگر کنی | |
نبود عجب اگر به چنین چشمهای مست | آهنگ خون مردم صاحب نظر کنی | |
دیدی دلا که بر سر کوی پریوشان | نگذاشت آب دیده که خاکی به سر کنی | |
ناوک زنان بتان کمان کش ز چابکی | فرصت نمیدهند که جان را سپر کنی | |
گر کام خواهی از لب لعلش فروغیا | باید ز اشک دامن خود پر گهر کنی |