عطار (غزلیات)/شمع رویت را دلم پروانهای است
نسخهٔ تاریخ ۶ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۷:۵۲ توسط Rostamfarokhzad (گفتگو | مشارکتها)
' | عطار (غزلیات) (شمع رویت را دلم پروانهای است) از عطار |
' |
شمع رویت را دلم پروانهای است | لیک عقل از عشق چون بیگانهای است | |
پر زنان در پیش شمع روی تو | جان ناپروای من پروانهای است | |
بر سر موی است جان کز دیرگاه | یک سر موی توام در شانهای است | |
زلف تو زنار خواهم کرد از آنک | هر شکن از زلف تو بتخانهای است | |
واندران بتخانه درد عشق را | جان خون آلود من پیمانهای است | |
وصل تو گنجی است پنهان از همه | هر که گوید یافتم دیوانهای است | |
در خرابات خرابی میروم | زانکه گر گنجی است در ویرانهای است | |
مرغ آدم دانهی وصل تو جست | لاجرم در بند دام از دانهای است | |
خفتهای کز وصل تو گوید سخن | خواب خوش بادش که خوش افسانهای است | |
وصلت آن کس یافت کز خود شد فنا | هر که فانی شد ز خود مردانهای است | |
گر مرا در عشق خود فانی کنی | باقیت بر جان من شکرانهای است | |
بیدقی عطار در عشق تو راند | گر به فرزینی رسد فرزانهای است |