خواجوی کرمانی (غزلیات)/مرا ای بخت یاری کن چو یار از دست بیرون شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (مرا ای بخت یاری کن چو یار از دست بیرون شد) از خواجوی کرمانی |
' |
مرا ای بخت یاری کن چو یار از دست بیرون شد | بده صبری درین کارم که کار از دست بیرون شد | |
نگارین دست من بگرفت و از دست نگارینش | دلم خون گشت و زین دستم نگار از دست بیرون شد | |
شکنج افعی زلفش که با من مهره میبازد | بریزم مهره مهر ار چه ما را ز دست بیرون شد | |
من آنگه بختیار آیم که یارم بختیار آید | ولی از بخت یاری کو چو یار از دست بیرون شد | |
صبا گو باد می پیما و سوسن گو زبان میکش | که بلبل را ز عشق گل قرار از دست بیرون شد | |
مگر مرغ سحر خوانرا هم آوازی بدست آید | که چون بادش بصد دستان بهار از دست بیرون شد | |
می اکنون در قدح ریزم که خواجو می پرست آمد | گل این ساعت بدست آرم که خار از دست بیرون شد |