خواجوی کرمانی (غزلیات)/به شهریار بگوئید حال این درویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (به شهریار بگوئید حال این درویش) از خواجوی کرمانی |
' |
به شهریار بگوئید حال این درویش | به شهریار برید آگهی از این دل ریش | |
مدد کنید که دورست آب و ما تشنه | حرامی از عقب و روز گرم و ره در پیش | |
توانگران چو علم برکنار دجله زنند | مگر دریغ ندارند آبی از درویش | |
اگر تو زهر دهی همچو شهد نوش کنم | به حکم آنکه ز دست تو نوش باشد نیش | |
به نوک ناوک چشم تو هر که قربان شد | ازو چه چشم توان داشتن رعایت کیش | |
از آستان تو دوری نکردم اندیشه | چرا که گوش نکردم بعقل دور اندیش | |
اگر گرفت دلم ترک خویش و بیگانه | غریب نیست که بیگانه گشته است از خویش | |
به عشوه آهوی روباه باز صیادت | چنان برد دل مردم که گرگ گرسنه میش | |
بیا و پرده برافکن که هست خواجو را | شکیب کم ز کم و اشتیاق بیش از بیش |