سنایی غزنوی (غزلیات)/ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی) از سنایی غزنوی |
' |
ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی | مانندهی یعقوب شد از درد جدایی | |
تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید | هر روز به رنگ دگر از پرده برآیی | |
گاهی رخ تو سجده برد مشتی دون را | گه باز کند زلف تو دعوی خدایی | |
با خوی تو در کوی تو از دیده روانیست | کس را بگذشتن ز سر حد گدایی | |
در وصل تو با خوی تو از روی خرد نیست | جان را ز خم زلف تو امید رهایی | |
بس بلعجب آسایی و وین بلعجبی بس | کاندر همه تن کس بنداند که کجایی | |
بس نادره کرداری وین نادرهای بس | کان همهای و همه جویان که کرایی | |
از ما چه شوی پنهان کاندر ره توحید | ما جمله توایم ای پسر خوب و تو مایی | |
آنجا که تویی من نتوانم که نباشم | وینجا که منم مانده تو دانم که نیایی |