سنایی غزنوی (غزلیات)/انصاف بده که نیک یاری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (غزلیات) (انصاف بده که نیک یاری) از سنایی غزنوی |
' |
انصاف بده که نیک یاری | زو هیچ مگو که خوش نگاری | |
در رود زدن شکر سماعی | در گوی زدن شکر سواری | |
مه جبهت و آفتاب رویی | زهره دل و مشتری عذاری | |
بنوشت زمانه گویی آنجا | در جانت کتاب بردباری | |
بنگاشت خدای گویی اینجا | در دیدهت نقش حقگزاری | |
از لعل تو هست عاقلان را | یک نوش و هزار گونه خاری | |
در جزع تو هست عاشقان را | یک غمزه و صد هزار خاری | |
جز غمزهی تو که دید هرگز | یک ناوک و صد جهان حصاری | |
جز خندهی تو که داشت در دهر | یک شکر و نه فلک شکاری | |
در رزم تو هیچ دل نپوشد | بر تن زره ستیزهکاری | |
در بزم تو هیچ شه ندارد | بر سر کله بزرگواری | |
ای شوخ سیهگری که از تو | کم دید کسی سپیدکاری | |
از ابجد برتری ازیراک | نی یک نه دو نه سه نه چهاری | |
سرمازدگان آب و گل را | در جمله، بهار در بهاری | |
جان و دل و دین بنده با تست | تا اینهمه را چگونه داری | |
چون بازسپید دلفریبی | چون شیرسیاه جانشکاری | |
تا پای من اندرین میانست | دستی به سرم فرو نیاری | |
من پای فرو نهادم ایراک | دانم سر پای من نداری | |
دشنام دهی که ای سنایی | بس خوش سخن و بزرگواری | |
هر چند جواب شرط من نیست | با این همه صد هزار باری |