سعدی (غزلیات)/بوی گل و بانگ مرغ برخاست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (بوی گل و بانگ مرغ برخاست) از سعدی |
' |
بوی گل و بانگ مرغ برخاست | هنگام نشاط و روز صحراست | |
فراش خزان ورق بیفشاند | نقاش صبا چمن بیاراست | |
ما را سر باغ و بوستان نیست | هر جا که تویی تفرج آن جاست | |
گویند نظر به روی خوبان | نهیست نه این نظر که ما راست | |
در روی تو سر صنع بی چون | چون آب در آبگینه پیداست | |
چشم چپ خویشتن برآرم | تا چشم نبیندت بجز راست | |
هر آدمیی که مهر مهرت | در وی نگرفت سنگ خاراست | |
روزی تر و خشک من بسوزد | آتش که به زیر دیگ سوداست | |
نالیدن بیحساب سعدی | گویند خلاف رای داناست | |
از ورطه ما خبر ندارد | آسوده که بر کنار دریاست |