سعدی (غزلیات)/کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت) از سعدی |
' |
کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت | که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت | |
باد بوی گل رویش به گلستان آورد | آب گلزار بشد رونق عطار برفت | |
صورت یوسف نادیده صفت میکردیم | چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت | |
بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را | که مرا در حق این طایفه انکار برفت | |
در سرم بود که هرگز ندهم دل به خیال | به سرت کز سر من آن همه پندار برفت | |
آخر این مور میان بسته افتان خیزان | چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت | |
به خرابات چه حاجت که یکی مست شود | که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت | |
به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید | دلش از دست ببردند و به زنار برفت | |
پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند | نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت | |
تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی | که به پهلو نتوانی به سر خار برفت |