سعدی (غزلیات)/هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید) از سعدی |
' |
هفتهای میرود از عُمر و به ده روز کشید | کز گلستانِ صفا، بوی وفایی ندمید | |
آن که برگشت و جفا کرد، به هیچم بفروخت | به همه عالمش از من نتوانند خرید | |
هر چه زآن تلختر اندر همه عالم نبُوَد | گو بگو از لب شیرین که لطیفست و لذیذ | |
گر من از خار بترسم نبرم دامن گل | کام در کامِ نهنگست بباید طلبید | |
مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست | مَبُر ای یار که ما از تو نخواهیم برید | |
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم | که مُحالست که در خود نِگَرَد هر که تو دید | |
آفرین کردن و دشنام شنیدن سهلست | چه از آن بِه که بُوَد با تو مرا گفت و شنید؟ | |
جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل | عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید | |
آخَر ای مطرب از این پردهی عشاق بِگَرد | چند گویی که مرا پرده به چنگ تو درید؟ | |
تشنگانت به لب، ای چشمه حیوان، مردند | چند چون ماهی بر خشک توانند طپید؟ | |
سخن سعدی بشنو که تو خود زیبایی | خاصه آن وقت که در گوش کنی مروارید |