سعدی (غزلیات)/من از دست کمانداران ابرو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (من از دست کمانداران ابرو) از سعدی |
' |
من از دست کمانداران ابرو | نمییارم گذر کردن به هر سو | |
دو چشمم خیره ماند از روشنایی | ندانم قرص خورشیدست یا رو | |
بهشتست این که من دیدم نه رخسار | کمندست آن که وی دارد نه گیسو | |
لبان لعل چون خون کبوتر | سواد زلف چون پر پرستو | |
نه آن سرپنجه دارد شوخ عیار | که با او بر توان آمد به بازو | |
همه جان خواهد از عشاق مشتاق | ندارد سنگ کوچک در ترازو | |
نفس را بوی خوش چندین نباشد | مگر در جیب دارد ناف آهو | |
لب خندان شیرین منطقش را | نشاید گفت جز ضحاک جادو | |
غریبی سخت محبوب اوفتادهست | به ترکستان رویش خال هندو | |
عجب گر در چمن برپای خیزد | که پیشش سرو ننشیند به زانو | |
و گر بنشیند اندر محفل عام | دو صد فریاد برخیزد ز هر سو | |
به یاد روی گلبوی گل اندام | همه شب خار دارم زیر پهلو | |
تحمل کن جفای یار سعدی | که جور نیکوان ذنبیست معفو |