سعدی (غزلیات)/خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی) از سعدی |
' |
خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی | که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی | |
گرفتمت که نیامد ز روی خلق آزرم | که بیگنه بکشی از خدا نترسیدی | |
بپوش روی نگارین و موی مشکین را | که حسن طلعت خورشید را بپوشیدی | |
هزار بیدل مشتاق را به حسرت آن | که لب به لب برسد جان به لب رسانیدی | |
محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم | که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی | |
هزار بار بگفتیم و هیچ درنگرفت | که گرد عشق مگرد ای فقیر و گردیدی | |
تو را ملامت رندان و عاشقان سعدی | دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی | |
به تیغ میزد و میرفت و باز مینگریست | که ترک عشق نگفتی سزای خود دیدی |