سعدی (غزلیات 1)/ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش) از سعدی |
' |
ای روبهک چرا ننشینی به جای خویش | با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش | |
دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد | با نفس خود کند به مراد و هوای خویش | |
از دست دیگران چه شکایت کند کسی | سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش | |
دزد از جفای شحنه چه فریاد میکند | گو گردنت نمیزند الا جفای خویش | |
خونت برای قالی سلطان بریختند | ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش | |
گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق | بهتر ز دیدهای که نبیند خطای خویش | |
چاهست و راه و دیدهی بینا و آفتاب | تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش | |
چندین چراغ دارد و بیراه میرود | بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش | |
با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد | تا چاه دیگران نکنند از برای خویش | |
گر گوش دل به گفتهی سعدی کند کسی | اول رضای حق طلبد پس رضای خویش |