سعدی (غزلیات 1)/چو کسی درآمد از پای و تو دستگاه داری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (چو کسی درآمد از پای و تو دستگاه داری) از سعدی |
' |
چو کسی درآمد از پای و تو دستگاه داری | گرت آدمیتی هست، دلش نگاه داری | |
به ره بهشت فردا، نتوان شدن ز محشر | مگر از دیار دنیا، که سر دو راه داری | |
همه عیب خلق دیدن، نه مروتست و مردی | نگهی به خویشتن کن، که تو هم گناه داری | |
ره طالبان مردان، کرمست و لطف و احسان | تو خود از نشان مردی، مگر این کلاه داری | |
به چه خرمی و نازان، گرو از تو برد هامان | اگرت شرف همینست، که مال و جال داری | |
چه درختهای طوبیست، نشانده آدمی را | تو بهمیه وار الفت، به همین گیاه داری | |
به کدام روسپیدی، طمع بهشت بندی | تو که خریطه چندین، ورق سیاه داری | |
به در خدای قربی، طلب ای ضعیف همت | که نماند این تقرب، که به پادشاه داری | |
تو مسافری و دنیا، سر آب کاروانی | نه معولست پشتی، که برین پناه داری | |
که زبان خاک داند، که به گوش مرده گوید | چه خوشست عیش وارث، که به جایگاه داری | |
تو حساب خویشتن کن، نه عتاب خلق سعدی | که بضاعت قیامت، عمل تباه داری |