سعدی (غزلیات 1)/یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات 1) (یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری) از سعدی |
' |
یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری | به خداوندی و فضلت که نظر بازنگیری | |
درد پنهان به تو گویم که خداوند کریمی | یا نگویم که تو خود واقف اسرار ضمیری | |
گر برانی به گناهان قبیح از در خویشم | هم به درگاه تو آیم که لطیفی و خبیری | |
گر به نومیدی ازین در برود بندهی عاجز | دیگرش چاره نماند که تو بیشبه و نظیری | |
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم | که کریمی و حکیمی و علیمی و قدیری | |
خالق خلق و نگارندهی ایوان رفیعی | خالق صبح و برآرندهی خورشید منیری | |
حاجت موری و اندیشهی کمتر حیوانی | بر تو پوشیده نماند که سمیعی و بصیری | |
گر همه خلق به خصمی به در آیند و عداوت | چه تفاوت کند آن را که تو مولا و نصیری | |
همه را ملک مجازست بزرگی و امیری | تو خداوند جهانی که نه مردی و نه میری | |
سعدیا من ملکالموت غنیام تو فقیری | چاره درویشی و عجزست و گدایی و حقیری |