انوری (مقطعات)/صفیالدین موفق را چو بینی
نسخهٔ تاریخ ۴ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۰۸ توسط Rostamfarokhzad (گفتگو | مشارکتها)
' | انوری (مقطعات) (صفیالدین موفق را چو بینی) از انوری |
' |
صفیالدین موفق را چو بینی | بگویش کانوری خدمت همی گفت | |
همی گفت ای به وقت کودکی راد | همی گفت ای به گاه خواجگی زفت | |
اگر از من بپرسد کو چه میکرد | بگو در وصف تو دری همی سفت | |
به وصف حجرهی پیروزه در بود | که آمد گنبد پیروزه را جفت | |
به شب گفت اندرو بودم ز نورش | سواد شب ز چشمم ذره ننهفت | |
غلو میکرد کز حسنش زمین را | بهاری تا به روز حشر نشکفت | |
سحاب از آب چشمش صحن میشست | صبا از تاب زلفش فرش میرفت | |
درین بود انوری کامد غلامش | که هیزم نیست چون آتش برآشفت | |
مرا گفت از چهار انگشت مردم | که بر چارم فلک طنزش زند سفت | |
به استدعای خرواری دو هیزم | زمستانی چو خر در گل همی خفت |