دیوان شمس/ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش) از مولوی |
' |
ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش | همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش | |
هر آنچ از فقر کار آید به باغ جان به بار آید | به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش | |
همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش | وگر تن هست در کاهش ببین جان را تو افزایش | |
ببین تو لطف پاکی را امیر سهمناکی را | که او یک مشت خاکی را کند در لامکان جایش | |
بسی کوران و ره شینان از او گشتند ره بینان | بسی جانهای غمگینان چو طوطی شد شکرخایش | |
بسی زخمست بیدشنه ز پنج و چار وز شش نه | ز عشق آتش تشنه که جز خون نیست سقایش | |
زهی شیرین که میسوزم چو از شمعش برافروزم | زهی شادی امروزم ز دولتهای فردایش | |
چرا من خاکی و پستم ازیرا عاشق و مستم | چرا من جمله جانستم ز عشق جسم فرسایش | |
به پیش عاشقان صف صف برآورده به حاجب کف | ز زخم اوست دل چون دف دهان از ناله سرنایش | |
از او چونست این دل چون کز او غرقست ره ره خون | وز او غوغاست در گردون و ناله جان ز هیهایش | |
دلا تا چند پرهیزی بگو تو شمس تبریزی | بنه سر تو ز سرتیزی برای فخر بر پایش |