دیوان شمس/رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش) از مولوی |
' |
رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش | صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دینش | |
هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد | شیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینش | |
آن طره پرچین را چون باد بشوراند | صد چین و دو صد ماچین گم گردد در چینش | |
بر روی و قفای مه سیلی زده حسن او | بر دبدبه قارون تسخر زده مسکینش | |
آن ماه که میخندد در شرح نمیگنجد | ای چشم و چراغ من دم درکش و میبینش | |
صد چرخ همیگردد بر آب حیات او | صد کوه کمر بندد در خدمت تمکینش | |
گولی مگر ای لولی این جا به چه میلولی | رو صید و تماشا کن در شاهی شاهینش | |
گر اسب ندارد جان پیشش برود لنگان | بنشاند آن فارس جان را سپس زینش | |
ور پای ندارد هم سر بندد و سر بنهد | مانند طبیب آید آن شاه به بالینش | |
عشقست یکی جانی دررفته به صد صورت | دیوانه شدم باری من در فن و آیینش | |
حسن و نمک نادر در صورت عشق آمد | تا حسن و سکون یابد جان از پی تسکینش | |
بر طالع ماه خود تقویم عجب بست او | تقویم طلب میکن در سوره والتینش | |
خورشید به تیغ خود آن را که کشد ای جان | از تابش خود سازد تجهیزش و تکفینش | |
فرهاد هوای او رفتست به که کندن | تا لعل شود مرمر از ضربت میتینش | |
من بس کنم ای مطرب بر پرده بگو این را | بشنو ز پس پرده کر و فر تحسینش | |
خامش که به پیش آمد جوزینه و لوزینه | لوزینه دعا گوید حلوا کند آمینش |