دیوان شمس/شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش) از مولوی |
' |
شنو ز سینه ترنگاترنگ آوازش | دل خراب طپیدن گرفت از آغازش | |
به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله | ز دست رفت دل من چو دید سر بازش | |
دل از بریشم او چون کلابه گردانست | کلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش | |
دو سه بریشم از این ارغنون فروتر گیرد | که تند میرسد آواز عقل پردازش | |
بدانک تن چو غبارست و جان در او چون باد | ولیک فعل غبار تنست غمازش | |
غبار جان بود و میرسد دگر جانی | که ذره ذره به رقص آمدست از آوازش | |
جهان تنور و در آن نانهای رنگارنگ | تنور و نان چه کند آنک دید خبازش | |
ز سینه نیست سماع دل و ز بیرون نیست | فدات جانم هر جا که هست بنوازش | |
شبی به طنز بگفتم دلا به مه بنگر | که هست مه را چیزی ز لطف پروازش | |
چو آفتاب نهان شد به جای او بنهند | چراغکی که بود شب شراراندازش | |
به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت | که دل ز غیرت شه واقفست و از نازش |