مثنوی معنوی/آموختن وزیر مکر پادشاه را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (آموختن وزیر مکر پادشاه را) از مولوی |
' |
او وزیری داشت گبر و عشوه ده | کو بر آب از مکر بر بستی گره | |
گفت ترسایان پناه جان کنند | دین خود را از ملک پنهان کنند | |
کم کش ایشان را که کشتن سود نیست | دین ندارد بوی مشک و عود نیست | |
سر پنهانست اندر صد غلاف | ظاهرش با تست و باطن بر خلاف | |
شاه گفتش پس بگو تدبیر چیست | چارهی آن مکر و آن تزویر چیست | |
تا نماند در جهان نصرانیی | نی هویدا دین و نه پنهانیی | |
گفت ای شه گوش و دستم را ببر | بینیام بشکاف و لب در حکم مر | |
بعد از آن در زیردار آور مرا | تا بخواهد یک شفاعت گر مرا | |
بر منادیگاه کن این کار تو | بر سر راهی که باشد چارسو | |
آنگهم از خود بران تا شهر دور | تا در اندازم دریشان شر و شور |