مثنوی معنوی/منع کردن خرگوش از راز ایشان را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (منع کردن خرگوش از راز ایشان را) از مولوی |
' |
گفت هر رازی نشاید باز گفت | جفت طاق آید گهی گه طاق جفت | |
از صفا گر دم زنی با آینه | تیره گردد زود با ما آینه | |
در بیان این سه کم جنبان لبت | از ذهاب و از ذهب وز مذهبت | |
کین سه را خصمست بسیار و عدو | در کمینت ایستد چون داند او | |
ور بگویی با یکی دو الوداع | کل سر جاوز الاثنین شاع | |
گر دو سه پرنده را بندی بهم | بر زمین مانند محبوس از الم | |
مشورت دارند سرپوشیده خوب | در کنایت با غلطافکن مشوب | |
مشورت کردی پیمبر بستهسر | گفته ایشانش جواب و بیخبر | |
در مثالی بسته گفتی رای را | تا ندانند خصم از سر پای را | |
او جواب خویش بگرفتی ازو | وز سالش مینبردی غیر بو |