مثنوی معنوی/در معنی آنک من اراد ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (در معنی آنک من اراد ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف) از مولوی |
' |
آن رسول از خود بشد زین یک دو جام | نی رسالت یاد ماندش نی پیام | |
واله اندر قدرت الله شد | آن رسول اینجا رسید و شاه شد | |
سیل چون آمد به دریا بحر گشت | دانه چون آمد به مزرع گشت کشت | |
چون تعلق یافت نان با بوالبشر | نان مرده زنده گشت و با خبر | |
موم و هیزم چون فدای نار شد | ذات ظلمانی او انوار شد | |
سنگ سرمه چونک شد در دیدگان | گشت بینایی شد آنجا دیدبان | |
ای خنک آن مرد کز خود رسته شد | در وجود زندهای پیوسته شد | |
وای آن زنده که با مرده نشست | مرده گشت و زندگی از وی بجست | |
چون تو در قرآن حق بگریختی | با روان انبیا آمیختی | |
هست قرآن حالهای انبیا | ماهیان بحر پاک کبریا | |
ور بخوانی و نهای قرآنپذیر | انبیا و اولیا را دیده گیر | |
ور پذیرایی چو بر خوانی قصص | مرغ جانت تنگ آید در قفص | |
مرغ کو اندر قفص زندانیست | مینجوید رستن از نادانیست | |
روحهایی کز قفصها رستهاند | انبیاء رهبر شایستهاند | |
از برون آوازشان آید ز دین | که ره رستن ترا اینست این | |
ما بذین رستیم زین تنگین قفص | جز که این ره نیست چارهی این قفص | |
خویش را رنجور سازی زار زار | تا ترا بیرون کنند از اشتهار | |
که اشتهار خلق بند محکمست | در ره این از بند آهن کی کمست |