مثنوی معنوی/تفسیر قول فریدالدین عطار قدس الله روحه تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون میخور که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (تفسیر قول فریدالدین عطار قدس الله روحه تو صاحب نفسی ای غافل میان خاک خون میخور که صاحبدل اگر زهری خورد آن انگبین باشد) از مولوی |
' |
ساحران در عهد فرعون لعین | چون مری کردند با موسی بکین | |
لیک موسی را مقدم داشتند | ساحران او را مکرم داشتند | |
زانک گفتندش که فرمان آن تست | گر همی خواهی عصا تو فکن نخست | |
گفت نی اول شما ای ساحران | افکنید ان مکرها را درمیان | |
این قدر تعظیم دینشان را خرید | کز مری آن دست و پاهاشان برید | |
ساحران چون حق او بشناختند | دست و پا در جرم آن در باختند | |
لقمه و نکتهست کامل را حلال | تو نهای کامل مخور میباش لال | |
چون تو گوشی او زبان نی جنس تو | گوشها را حق بفرمود انصتوا | |
کودک اول چون بزاید شیرنوش | مدتی خامش بود او جمله گوش | |
مدتی میبایدش لب دوختن | از سخن تا او سخن آموختن | |
ور نباشد گوش و تیتی میکند | خویشتن را گنگ گیتی میکند | |
کر اصلی کش نبد ز آغاز گوش | لال باشد کی کند در نطق جوش | |
زانک اول سمع باید نطق را | سوی منطق از ره سمع اندر آ | |
وادخلوا الابیات من ابوابها | واطلبوا الاغراض فی اسبابها | |
نطق کان موقوف راه سمع نیست | جز که نطق خالق بیطمع نیست | |
مبدعست او تابع استاد نی | مسند جمله ورا اسناد نی | |
باقیان هم در حرف هم در مقال | تابع استاد و محتاج مثال | |
زین سخن گر نیستی بیگانهای | دلق و اشکی گیر در ویرانهای | |
زانک آدم زان عتاب از اشک رست | اشک تر باشد دم توبهپرست | |
بهر گریه آمد آدم بر زمین | تا بود گریان و نالان و حزین | |
آدم از فردوس و از بالای هفت | پای ماچان از برای عذر رفت | |
گر ز پشت آدمی وز صلب او | در طلب میباش هم در طلب او | |
ز آتش دل و آب دیده نقل ساز | بوستان از ابر و خورشیدست باز | |
تو چه دانی ذوق آب دیدگان | عاشق نانی تو چون نادیدگان | |
گر تو این انبان ز نان خالی کنی | پر ز گوهرهای اجلالی کنی | |
طفل جان از شیر شیطان باز کن | بعد از آنش با ملک انباز کن | |
تا تو تاریک و ملول و تیرهای | دان که با دیو لعین همشیرهای | |
لقمهای کو نور افزود و کمال | آن بود آورده از کسب حلال | |
روغنی کاید چراغ ما کشد | آب خوانش چون چراغی را کشد | |
علم و حکمت زاید از لقمهی حلال | عشق و رقت آید از لقمهی حلال | |
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام | جهل و غفلت زاید آن را دان حرام | |
هیچ گندم کاری و جو بر دهد | دیدهای اسپی که کرهی خر دهد | |
لقمه تخمست و برش اندیشهها | لقمه بحر و گوهرش اندیشهها | |
زاید از لقمهی حلال اندر دهان | میل خدمت عزم رفتن آن جهان |