مثنوی معنوی/بقیهی قصهی پیر چنگی و بیان مخلص آن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (بقیهی قصهی پیر چنگی و بیان مخلص آن) از مولوی |
' |
آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت | تا که خویش از خواب نتوانست داشت | |
در عجب افتاد کین معهود نیست | این ز غیب افتاد بی مقصود نیست | |
سر نهاد و خواب بردش خواب دید | کامدش از حق ندا جانش شنید | |
آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست | خود ندا آنست و این باقی صداست | |
ترک و کرد و پارسیگو و عرب | فهم کرده آن ندا بیگوش و لب | |
خود چه جای ترک و تاجیکست و زنگ | فهم کردست آن ندا را چوب و سنگ | |
هر دمی از وی همیآید الست | جوهر و اعراض میگردند هست | |
گر نمیآید بلی زیشان ولی | آمدنشان از عدم باشد بلی | |
زانچ گفتم من ز فهم سنگ و چوب | در بیانش قصهای هشدار خوب |