اوحدی مراغهای (غزلیات)/ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت) از اوحدی مراغهای |
' |
ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت | بدان رسید که دزدیده میکنم نظرت | |
درون خانه چو ره نیست، چاره آن دانم | که: آستانه پرستی کنم چو خاک درت | |
هزار بار گر از خدمتم برانی تو | دگر بیایم و خدمت کنم به جان و سرت | |
گر التفات به زر دیدمی ترا روزی | ز رنگ چهرهی خود در گرفتمی به زرت | |
تو بستهای کمری بر میان به کینهی من | مرا چه طرف ز مهر تو چشم بر کمرت؟ | |
نداشت هیچ درخت این بر جوان، که تراست | ولی چه چاره؟ که دستی نمیرسد به برت | |
خبر ز درد دل من به هر کسی برسید | ولی چه سود؟ کزان کس نمیکند خبرت | |
گذر کنی تو به هر جانبی و نگذارد | غرور حسن که: باشد بر اوحدی گذرت |