مثنوی معنوی/سال کردن آن کافر از علی کرم الله وجهه کی بر چون منی مظفر شدی شمشیر از دست چون انداختی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (سال کردن آن کافر از علی کرم الله وجهه کی بر چون منی مظفر شدی شمشیر از دست چون انداختی) از مولوی |
' |
پس بگفت آن نو مسلمان ولی | از سر مستی و لذت با علی | |
که بفرما یا امیر الممنین | تا بجنبد جان بتن در چون جنین | |
هفت اختر هر جنین را مدتی | میکنند ای جان به نوبت خدمتی | |
چونک وقت آید که جان گیرد جنین | آفتابش آن زمان گردد معین | |
این جنین در جنبش آید ز آفتاب | کفتابش جان همیبخشد شتاب | |
از دگر انجم به جز نقشی نیافت | این جنین تا آفتابش بر نتافت | |
از کدامین ره تعلق یافت او | در رحم با آفتاب خوبرو | |
از ره پنهان که دور از حس ماست | آفتاب چرخ را بس راههاست | |
آن رهی که زر بیابد قوت ازو | و آن رهی که سنگ شد یاقوت ازو | |
آن رهی که سرخ سازد لعل را | وان رهی که برق بخشد نعل را | |
آن رهی که پخته سازد میوه را | و آن رهی که دل دهد کالیوه را | |
بازگو ای باز پر افروخته | با شه و با ساعدش آموخته | |
باز گو ای بار عنقاگیر شاه | ای سپاهاشکن بخود نه با سپاه | |
امت وحدی یکی و صد هزار | بازگو ای بنده بازت را شکار | |
در محل قهر این رحمت ز چیست | اژدها را دست دادن راه کیست |