اوحدی مراغهای (غزلیات)/نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهری و پیوندی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهری و پیوندی) از اوحدی مراغهای |
' |
نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهری و پیوندی | سلامت میفرستم با جهانی آرزومندی | |
بدان دل کت فرستادم نهای خرسند، میدانم | که گر جان نیز بفرستم نخواهد بود خرسندی | |
چنین زانم پسندیدی که حال من نمیدانی | ز حالم گر شوی آگه چنان دانم که نپسندی | |
ز شاخ مهر چون گفتم که: بار الفتی چینم | درخت الف ببریدی و بیخ مهر بر کندی | |
اگر دستت همی خواهم خسی بر پیش من داری | ورت من پای میبوسم ز دست من همی تندی | |
فرو هشتی به خویش آن زلف را کاشفته میگردد | نه آن بهتر که او را بر چو من دیوانهای بندی؟ | |
جهانی را بیفگندی به حسن یک نظر، جانا | کزان افتادگان روزی نظر بر کس نیفگندی | |
بپیوند رفت روز جور و بیداد و ستم، جانا | کنون هنگام احسانست و انعام و خداوندی | |
حدیث تلخ اگر گفتی نرنجید اوحدی را دل | که گر زان تلختر نیزش بگویی شربت قندی |