مثنوی معنوی/امتحان هر چیزی تا ظاهر شود خیر و شری کی در ویست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (امتحان هر چیزی تا ظاهر شود خیر و شری کی در ویست) از مولوی |
' |
یک نظر قانع مشو زین سقف نور | بارها بنگر ببین هل من فطور | |
چونک گفتت کاندرین سقف نکو | بارها بنگر چو مرد عیبجو | |
پس زمین تیره را دانی که چند | دیدن و تمییز باید در پسند | |
تا بپالاییم صافان را ز درد | چند باید عقل ما را رنج برد | |
امتحانهای زمستان و خزان | تاب تابستان بهار همچو جان | |
بادها و ابرها و برقها | تا پدید آرد عوارض فرقها | |
تا برون آرد زمین خاکرنگ | هرچه اندر جیب دارد لعل و سنگ | |
هرچه دزدیدست این خاک دژم | از خزانهی حق و دریای کرم | |
شحنهی تقدیر گوید راست گو | آنچ بردی شرح وا ده مو بمو | |
دزد یعنی خاک گوید هیچ هیچ | شحنه او را در کشد در پیچ پیچ | |
شحنه گاهش لطف گوید چون شکر | گه بر آویزد کند هر چه بتر | |
تا میان قهر و لطف آن خفیهها | ظاهر آید ز آتش خوف و رجا | |
آن بهاران لطف شحنهی کبریاست | و آن خزان تهدید و تخویف خداست | |
و آن زمستان چارمیخ معنوی | تا تو ای دزد خفی ظاهر شوی | |
پس مجاهد را زمانی بسط دل | یک زمانی قبض و درد و غش و غل | |
زانک این آب و گلی کابدان ماست | منکر و دزد ضیای جانهاست | |
حق تعالی گرم و سرد و رنج و درد | بر تن ما مینهد ای شیرمرد | |
خوف و جوع و نقص اموال و بدن | جمله بهر نقد جان ظاهر شدن | |
این وعید و وعدهها انگیختست | بهر این نیک و بدی کمیختست | |
چونک حق و باطلی آمیختند | نقد و قلب اندر حرمدان ریختند | |
پس محک میبایدش بگزیدهای | در حقایق امتحانها دیدهای | |
تا شود فاروق این تزویرها | تا بود دستور این تدبیرها | |
شیر ده ای مادر موسی ورا | واندر آب افکن میندیش از بلا | |
هر که در روز الست آن شیر خورد | همچو موسی شیر را تمییز کرد | |
گر تو بر تمییز طفلت مولعی | این زمان یا ام موسی ارضعی | |
تا ببیند طعم شیر مادرش | تا فرو ناید بدایهی بد سرش |