مثنوی معنوی/حیران شدن حاجیان در کرامات آن زاهد کی در بادیه تنهاش یافتند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر اول مثنوی (حیران شدن حاجیان در کرامات آن زاهد کی در بادیه تنهاش یافتند) از مولوی |
' |
زاهدی بد در میان بادیه | در عبادت غرق چون عبادیه | |
حاجیان آنجا رسیدند از بلاد | دیدهشان بر زاهد خشک اوفتاد | |
جای زاهد خشک بود او ترمزاج | از سموم بادیه بودش علاج | |
حاجیان حیران شدند از وحدتش | و آن سلامت در میان آفتش | |
در نماز استاده بد بر روی ریگ | ریگ کز تفش بجوشد آب دیگ | |
گفتیی سرمست در سبزه و گلست | یا سواره بر براق و دلدلست | |
یا که پایش بر حریر و حلههاست | یا سموم او را به از باد صباست | |
پس بماندند آن جماعت با نیاز | تا شود درویش فارغ از نماز | |
چون ز استغراق باز آمد فقیر | زان جماعت زندهی روشنضمیر | |
دید کبش میچکید از دست و رو | جامهاش تر بود از آثار وضو | |
پس بپرسیدش که آبت از کجاست | دست را بر داشت کز سوی سماست | |
گفت هر گاهی که خواهی میرسد | بی ز چاه و بی ز حبل من مسد | |
مشکل ما حل کن ای سلطان دین | تا ببخشد حال تو ما را یقین | |
وا نما سری ز اسرارت بما | تا ببریم از میان زنارها | |
چشم را بگشود سوی آسمان | که اجابت کن دعای حاجیان | |
رزقجویی را ز بالا خوگرم | تو ز بالا بر گشودستی درم | |
ای نموده تو مکان از لامکان | فی السماء رزقکم کرده عیان | |
در میان این مناجات ابر خوش | زود پیدا شد چو پیل آبکش | |
همچو آب از مشک باریدن گرفت | در گو و در غارها مسکن گرفت | |
ابر میبارید چون مشک اشکها | حاجیان جمله گشاده مشکها | |
یک جماعت زان عجایب کارها | میبریدند از میان زنارها | |
قوم دیگر را یقین در ازدیاد | زین عجب والله اعلم بالرشاد | |
قوم دیگر ناپذیرا ترش و خام | ناقصان سرمدی تم الکلام |