انوری (مقطعات)/مدت عالم به آخر میرسد بیهیچ شک
' | انوری (مقطعات) (مدت عالم به آخر میرسد بیهیچ شک) از انوری |
' |
مدت عالم به آخر میرسد بیهیچ شک طالع عالم نمیبینی که چون منحوس شد احتباس روزی خلق آسمان آغاز کرد آدمیزاد از بقا یکبارگی مایوس شد خلق رابیوجه روزی عمر خواهد بود نه وجه روزی از کجا چون بوالحسن محبوس شد ای جهان را بوده بنیاد از طریق مکرمت چون تو مستاصل شدی یکبارگی مدروس شد دعاگو اسبکی دارد که هر روز ز بهر کاه تا شب میخروشد غزل میگویم و در وی نگیرد دو بیتی نیز کمتر مینیوشد توقع دارد از اصطبل مخدوم که اورا کولواری کاه نوشد وگر که نیست در اصطبل مخدوم در این همسایه شخصی میفروشد خداوندا رهی را شاهدی هست که چرخ از عشق او پروین فروشد مدام از شاخ زلف و باغ رخسار به عاشق سنبل و نسرین فروشد مرا گوید به مستی هرزه بفروش که عاشق وقت مستی آن فروشد به پیران سر نکو ناید که چاکر برای لوت او سرگین فروشد