عطار (غزلیات)/ماه را در مشک پنهان کردهای
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (غزلیات) (ماه را در مشک پنهان کردهای) از عطار |
' |
ماه را در مشک پنهان کردهای مشک را بر مه پریشان کردهای چشم عقل دوربین را روز و شب بر جمال خویش حیران کردهای از شکنج زلف رستم افکنت هر زمان صد گونه دستان کردهای دام مشکین است زلف عنبرینت دام مشکین عنبر افشان کردهای من دل و جان خوانمت از جان و دل تو چنین قصد دل و جان کردهای یوسف عهدی کزان چاه چو سیم پوست بر من همچو زندان کردهای گفتمت بردی به بازی دل ز من این خصومت باز بازان کردهای چشم تو میگوید از تو خامشی کین چنین بازی فراوان کردهای در صفات حسن خود عطار را تا که جان دارد ثناخوان کردهای