سعدی (غزلیات 1)/از جان برون نیامده جانانت آرزوست
' | سعدی (غزلیات 1) (از جان برون نیامده جانانت آرزوست) از سعدی |
' |
از جان برون نیامده جانانت آرزوست زنار نابریده و ایمانت آرزوست بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند موری نهای و ملک سلیمانت آرزوست موری نهای و خدمت موری نکردهای وآنگاه صف صفهی مردانت آرزوست فرعونوار لاف اناالحق همی زنی وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست چون کودکان که دامن خود اسب کردهاند دامن سوار کرده و میدانت آرزوست انصاف راه خود ز سر صدق داد نه بر درد نارسیده و درمانت آرزوست بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپر جبرئیل، مگسرانت آرزوست هر روز از برای سگ نفس بوسعید یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست سعدی درین جهان که تویی ذرهوار باش گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست