حافظ (غزلیات)/من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۰:۰۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (ویرایش Mehranshargh (بحث) به آخرین تغییری که Bellavista1957 انجام داده بود واگردانده شد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' حافظ (غزلیات) (من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم)
از حافظ
'


من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم خرم آن روز کز این مرحله بربندم بار و از سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم حافظا شاید اگر در طلب گوهر وصل دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم پایه نظم بلند است و جهان گیر بگو تا کند پادشه بحر دهان پرگهرم