اوحدی مراغهای (غزلیات)/قصهی یار سبک روح نگفتم به گرانان
نسخهٔ تاریخ ۸ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۲۱:۴۷ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (قصهی یار سبک روح نگفتم به گرانان) از اوحدی مراغهای |
' |
قصهی یار سبک روح نگفتم به گرانان که چنین حال نشاید که بگویند به آنان ای که جان خواستهای از من بیدل، بفرستم جان چه چیزست؟ که زودش نفرستند به جانان جان به تن باز رود کشتهی شمشیر غمت را در لحد نام تو گر بشنود از مرثیه خوانان بر سر خوان خیال تو ز بس خون که بخوردیم پیر گشتیم و ز ما صرفه ببردند جوانان من به شیرین سخنی آب نمییابم و کرده بارها غارت حلوای لبت چرب زبانان حال من پیش رقیبان تو دانی به چه ماند؟ قصهی گرگ دهن بسته و انبوه شبانان گر چه از مدعیان واقعهی خود بنهفتم هیچ پوشیده نشد بر نظر واقعه دانان گر بخندد لب من عیب مکن هیچ، که حالی مدتی هست که دل تنگم ازین تنگ دهانان بر رخ چون سپرش تیر نظر گر نفگندی اوحدی، زخم چرا خوردی ازین سخت کمانان؟