دیوان شمس/تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۳۳ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکت‌ها) (clean up using AWB)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل)
از مولوی
'


تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل چو گه خدمت شه آید من می‌دانم گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس نه چو زاغم که بود نعره او وصل گسل من ز راز خوش او یک دو سخن خواهم گفت دل من دار دمی ای دل تو بی‌غش و غل لذت عشق بتان را ز زحیران مطلب صبح کاذب بود این قافله را سخت مضل من بحل کردم ای جان که بریزی خونم ور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحل پس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتم سخنانی که نیاید به زبان و به سجل گر چه آن فهم نکردی تو ولی گرم شدی هله گرمی تو بیفزا چه کنی جهد مقل سردی از سایه بود شمس بود روشن و گرم فانی طلعت آن شمس شو ای سرد چو ظل تا درآمد بت خوبم ز در صومعه مست چند قندیل شکستم پی آن شمع چگل شمس تبریز مگر ماه ندانست حقت که گرفتار شدست او به چنین علت سل