دیوان شمس/امروز چنانم که خر از بار ندانم

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۵:۳۵ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (امروز چنانم که خر از بار ندانم)
از مولوی
'


امروز چنانم که خر از بار ندانم امروز چنانم که گل از خار ندانم امروز مرا یار بدان حال ز سر برد با یار چنانم که خود از یار ندانم دی باده مرا برد ز مستی به در یار امروز چه چاره که در از دار ندانم از خوف و رجا پار دو پر داشت دل من امروز چنان شد که پر از پار ندانم از چهره زار چو زرم بود شکایت رستم ز شکایت چو زر از زار ندانم از کار جهان کور بود مردم عاشق اما نه چو من خود که کر از کار ندانم جولاهه تردامن ما تار بدرید می گفت ز مستی که تر از تار ندانم چون چنگم از زمزمه خود خبرم نیست اسرار همی‌گویم و اسرار ندانم مانند ترازو و گزم من که به بازار بازار همی‌سازم و بازار ندانم در اصبع عشقم چو قلم بیخود و مضطر طومار نویسم من و طومار ندانم