دیوان شمس/عشوه دادستی که من در بی‌وفایی نیستم

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۶:۰۳ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (عشوه دادستی که من در بی‌وفایی نیستم)
از مولوی
'


عشوه دادستی که من در بی‌وفایی نیستم بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند چون مرا گویی که دربند جدایی نیستم من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان من ز هر بادی نگردم من هوایی نیستم من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس زانک من جان غریبم این سرایی نیستم ای در اندیشه فرورفته که آوه چون کنم خود بگو من کدخدایم من خدایی نیستم من نگویم چون کنم دریا مرا تا چون برد غرقه‌ام در بحر و دربند سقایی نیستم در غم آنم که او خود را نماید بی‌حجاب هیچ اندربند خویش و خودنمایی نیستم