خواجوی کرمانی (غزلیات)/بوقت صبح می روشن آفتاب منست
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (بوقت صبح می روشن آفتاب منست) از خواجوی کرمانی |
' |
بوقت صبح می روشن آفتاب منست بتیره شب در میخانه جای خواب منست اگر شراب نباشد چه غم که وقت صبوح دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست وگر کباب نیابم تفاوتی نکند بحکم آنکه دل خونچکان کباب منست براه بادیهای ساربان چه جوئی آب که منزلت همه در دیدهی پر آب منست مرا مگوی که برگرد وترک ترکان گیر که گر چه راه خطا میروم صواب منست چگونه در تو رسم تا ز خود برون نروم چرا که هستی من در میان حجاب منست بیا که بی تو رسم تا زخود برون نروم چرا که هستی من در میان حجاب منست بیا که بی تو ملولم ز زندگانی خویش که در فراق رخت زندگی عذاب منست تو گنج لطفی و دانم کزین بتنگ آئی که روز و شب وطنت در دل خراب منست خروش و نالهی خواجو و بانگ بلبل مست نوای باربد و نغمه رباب منست