مثنوی معنوی/حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۲۰:۲۶ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دفتر ششم مثنوی (حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر در ممالک من فلان جا چنین ترتیب نهید و فلان جا چنین نواب نصب کنید اما الله الله به فلان قلعه مروید و گرد آن مگردید)
از مولوی
'


بود شاهی شاه را بد سه پسر هر سه صاحب‌فطنت و صاحب‌نظر هر یکی از دیگری استوده‌تر در سخا و در وغا و کر و فر پیش شه شه‌زادگان استاده جمع قرة العینان شه هم‌چون سه شمع از ره پنهان ز عینین پسر می‌کشید آبی نخیل آن پدر تا ز فرزند آب این چشمه شتاب می‌رود سوی ریاض مام و باب تازه می‌باشد ریاض والدین گشته جاری عینشان زین هر دو عین چون شود چشمه ز بیماری علیل خشک گردد برگ و شاخ آن نخیل خشکی نخلش همی‌گوید پدید که ز فرزندان شجر نم می‌کشید ای بسا کاریز پنهان هم‌چنین متصل با جانتان یا غافلین ای کشیده ز آسمان و از زمین مایه‌ها تا گشته جسم تو سمین عاریه‌ست این کم همی‌باید فشارد کانچ بگرفتی همی‌باید گزارد جز نفخت کان ز وهاب آمدست روح را باش آن دگرها بیهدست بیهده نسبت به جان می‌گویمش نی بنسبت با صنیع محکمش