فروغی بسطامی (غزلیات)/دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۱ ژوئیهٔ ۲۰۰۸، ساعت ۰۹:۰۱ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' فروغی بسطامی (غزلیات) (دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش)
از فروغی بسطامی
'


دل سپردم به نگه کردن چشم سیهش ترسم آن مست سیه کار ندارد نگهش بخت اگر دست دهد دست من و دامن او چرخ اگر روی کند روی من و خاک رهش چشم امید بپوشان ز غبار خط او کز دویدن نرسیدیم به گرد سپهش کس شبیهش نشناسیم اگر چه همه عمر روز ما شب شده از طره هم چون شبهش کاش در پرده شب و روز بپوشی رویت تا ننازد فلک سفله به خورشید و مهش سرو گیرم که به بالای تو ماند لیکن کو به کف جام و به بر جامه و بر سر کلهش حاجت من ز زنخدان تو دایم این است که نجاتی ندهد یوسف دل را ز چهش دل من خسته‌ی مژگان سیه‌چشمان شد آه اگر چشم بپوشد ز حال سیهش عشق آن شمع چو پروانه فروغی را سوخت تا کند پاک ز آرایش چندین گنهش