خاقانی (قصاید)/مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند
' | خاقانی (قصاید) (مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند) از خاقانی |
' |
مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند بختیان را ز جرس صبحدم آوا شنوند عارفان نظری را فدی اینجا خواهند هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند خاکیان را ز دل گرم روان آتش عشق باد سرد از سر خوناب سویدا شنوند همه سگجان و چو سگ ناله کنانند به صبح صبح دم نالهی سگ بین که چه پیدا شنوند خاک پر سبحهی قرا شود از اشک نیاز وز دل خاک همان نالهی قرا شنوند خاک اگر گرید و نالد چه عجب کاتش را بانگ گریه ز دل صخرهی صما شنوند گریه آن گریه که از دیدهی آتش بینند ناله آن ناله که از سینهی خارا شنوند چون بلرزد علم صبح و بنالد دم کوس کوه را نالهی تب لرزه چو دریا شنوند صبح گلفام شد ارواح طلب تا نگرند کوس گلبام زد ابدال بگو تا شنوند هر چه در پردهی شب راز دل عشاق است کان نفس جز به قیامت نه همانا شنوند صبح شد هدهد جاسوس کز او او وا پرسند کوس شد طوطی غماز کز او واشنوند چون به پای علم روز، سر شب ببرند چه عجب کز دم مرغ آه دریغا شنوند کشته شد دیو به پای علم لشکر حاج شاید ار تهنیت از کوس مفاجا شنوند کوس حاج است که دیو از فزعش گردد کر زو چو کرنای سلیمان دم عنقا شنوند یارب این کوس چه هاروت فن و زهره نواست که ز یک پرده صد الحانش به عمدا شنوند چه کند کوس که امروز قیامت نکند بند آرد نفس صور که فردا شنوند کوس را بین خم ایوان سلیمان که در او لحن داود به آهنگ دل آرا شنوند کوس چون صومعهیپیر ششم چرخ کز او بانگ شش دانهی تسبیح ثریا شنوند کوس ماند به کمان فلک اما عجب آنک زو صریر قلم تیر به جوزا شنوند کوس را دل نی و دردی نه، چرانالد زار نالهی زار ز درد دل دروا شنوند کوس چون مار شده حلقه و کو بند سرش بانگ آن کوفتن از کعبه به صنعا شنوند سخت سر کوفته دارندش و او نالد زار نالهی مرد ز سرکوبهی اعدا شنوند خم کوس است که ما نوذیحجه نمود گر ز مه لحن خوش زهرهی زهرا شنوند خود فلک خواهد تا چنبر این کوس شود تا صداش از حبلالرحمهی بطحا شنوند گر دم چنبر چو بین که شنودند خوش است پس دم آن خوش تر کز چنبر مینا شنوند از پی حرمت کعبه چه عجب گر پس از این بانگ دق الکوس از گنبد خضرا شنوند مشتری قرعهی توفیق زند بر ره حاج بانگ آن قرعه بر این رقعهی غبرا شنوند عرشیان بانگ وللله علی الناس زنند پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا شنوند از سر و پای در آیند سراپا به نیاز تا تعال از ملک العرش تعالی شنوند روضه روضه همه ره باغ منور بینند برکه برکه همه جا آب مصفا شنوند بر سر روضه همه جای تنزه شمرند بر لب برکه همه جای تماشا شنوند انجم ماه وش آمادهی حج آمدهاند تا خواص از همه لبیک مثنا شنوند همه را نسخهی اجزای مناسک در دست از پی کسب جزا خواندن اجزا شنوند نه صحیفه است فلک هفت ده آیت ز برش عاشقان این همه از سورهی سودا شنوند نه صحیفه که به ده بند یکایک بستند تا نه بس دیر چو سی پاره مجزا شنوند خام پوشند و همه اطلس پخته شمرند زهر نوشند و همه بانگ هنیا شنوند زندگیشان به حق و نام بر ارواح چراست کبشان ابر دهد لاف ز سقا شنوند گنج پروردهی فقرند و کم کم شده لیک گم گم گنج سرا پردهی بالا شنوند فقر نیکوست به رنگ ارچه به آواز بد است عامه زین رنگ هم آواز تبرا شنوند شبه طاووس شمر فقر که طاوسان را رنگ زیباست گر آواز نه زیبا شنوند سفر کعبه نمودار ره آخرتاست گر چه رمز رهش از صورت دیبا شنوند جان معنی است باسم صوری داده برون خاصگان معنی و عامان همه اسما شنوند کعبه را نام به میدانگه عام عرفات حجرهی خاص جهان داور دارا شنوند عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک نعرهی شیر دلان در صف هیجا شنوند عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور کز او شورش و غوغا شنوند ساربانا به وفا بر تو که تعجیل نمای کز وفای تو ز من شکر موفا شنوند حاش لله اگر امسال ز حج و امانم نز قصور من و تقصیر تو حاشا شنوند دوستان یافته میقات و شده زی عرفات من به فید و ز من آوازه به بطحا شنوند هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایهی هیچ که مرا نام نه در دفتر اشیا شنوند ها و ها باشد اگر محمل ما سازی و هم برسانیم بکم زانکه ز من ها شنوند بر در کعبه که بیت الله موجودات است که مباهات امم زان در والا شنوند بار عام است و در کعبه گشاده است کز او خاصگان بانگ در جنت ماوا شنوند پس چو رضوان در جنات گشاید ملکان بانگ حلقه زدن کعبهی علیا شنوند زان کلیدی که نبی نزد بنیشیبه سپرد بانگ پر ملک و زیور حورا شنوند چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرند ساربان را همه الحان، جرس آسا شنوند در فلک صوت جرس زنگل نباشان است که خروشیدنش از دخمهی دارا شنوند به سلام آمدگان حرم مصطفوی ادخلوها به سلام از حرم آوا شنوند النبی النبی آرند خلایق به زبان امتی امتی از روضهی غرا شنوند از صریر در او چار ملایک به سه بعد پنج هنگام دوم صور به یک جا شنوند بر در مرقد سلطان هدی ز ابلق چرخ مرکب داشته را نالهی هرا شنوند خود جنیبت به درش داشته بینند براق کز صهیلش نفس روح معلا شنوند موسی استاده و گم کرده ز دهشت نعلین ارنی گفتنش از هبر تجلا شنوند بهر وایافتن گم شده نعلین کلیم والضحی خواندن خضر از در طاها شنوند بنده خاقانی و نعت سر بالین رسول تاش تحسین ز ملک در صف اعلی شنوند فخر من بنده ز خاک در احمد بینند لاف دریا ز دم عنبر سارا شنوند نعت صدر نبوی که به غربت گویم بانگ کوس ملکی به که به صحرا شنوند نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم چون کرم مرد ز من بانگ معزا شنوند زنده کردم سخن ار شاکر من شد چه عجب که ز عازر صفت شکر مسیحا شنوند شاید ار لب به حدیث قدما نگشایند ناقدانی که ادای سخن ما شنوند آب هر آهن و سنگ ار بشود نیست عجب که دم آتش طور از ید بیضا شنوند شاعران حیض حسد یافته چون خرگوشند تا ز من شیر دلان نکتهی عذرا شنوند خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بیصرفه دهد وهوه عوا شنوند از سر خامه کنم معجزه انشا، به خدای گر چنین معجزه بینند سران یا شنوند راویان کیت انشای من انشاد کنند بارک الله همه بر صاحب انشا شنوند