خاقانی (قصاید)/ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته
' | خاقانی (قصاید) (ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته) از خاقانی |
' |
ای تیر باران غمت، خون دل ما ریخته نگذاشت طوفان غمت، خون دلی ناریخته ای صد یک از عشقت خرد، جان صیدت از یک تا به صد چشم تو در یک چشم زد، صد خون تنها ریخته ای ریخته سیل ستم بر جان ما سر تا قدم پس ذرهی ناکرده کم، ما تن زده تا ریخته ماهی و جوزا زیورت، وز رشک زیور در برت از غمزهی چون نشترت مه خون جوزا ریخته محراب قیصر کوی تو، عید مسیحا روی تو عود الصلیب موی تو، آب چلیپا ریخته گیرمنهای چون آب نرم، آتش مباش از جوش گرم آهسته باش ای آب شرم، از چشم رعنا ریخته زلفت چو هر غوغاییی، چون زیر هر سوداییی چشمت بهر رعناییی، آب رخ ما ریخته در پختن سودای تو خام است ما را رای تو ما زر و سر در پای تو، خاقانی آسا ریخته روز نو است و فخر دین بر آسمان مجلس نشین ما زر چهره بر زمین، تو سیم سیما ریخته خاقان اکبر کز فلک بانگ آمدش کالامر لک در پای او دست ملک، روح معلا ریخته