خاقانی (قصاید)/مرغ شد اندر هوا رقص کنان صبحدم
' | خاقانی (قصاید) (مرغ شد اندر هوا رقص کنان صبحدم) از خاقانی |
' |
مرغ شد اندر هوا رقص کنان صبحدم بلبله را مرغوار وقت سماع است هم برلب جام اوفتاد عکس شباهنگ بام خیز و درون پرده ساز پرده به آهنگ بم هدیه بر دل رسان تحفه سوی لب فرس قول سبک روح راست رطل گران پشت خم پیش کز آسیب روز بر دو یک افتد صبوح دیو دلی کن بدزد از فلک این یک دو دم پیش که طاووس صبح بیضهی زرین نهد از می بیضا بساز بیضهی مجلس ارم گوهر میآتش است ورد خلیلش بخوان مرغ صراحی گل است باد مسیحش بدم نایب گل چون توئی ساقی مل هم تو باش جام چمانه بده بر جمن جان بچم نوبر چرخ کهن نیست بجز جام می حاملهای ز آب خشک آتش تر در شکم قبلهی خاقانی است قلهی می تا شود سوخته چون سیم عقل گشته چو سیماب غم جان صدف ده چنانک گوهر می زیر بحر ماهچهی زر کند بر تن ماهی درم خون رزان ده که هست خون روان را دیت صیقل زنگ هوس مرهم زخم ستم گرچه خرد در خط است بر خط میدار سر تا خط بغداد ده دجله صفت جامجم چشمهی خورشید لطف بل که سطرلاب روح گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم تا همه بر فال عید جان فلک فعل را داغ سگی برنهم بر در کهف الامم خسرو جمشید جام، سام تهمتن حسام خضر سکندر سپاه، شاه فریدون علم