فروغی بسطامی (غزلیات)/شب که در حلقهی ما زلف دل آرام نبود
' | فروغی بسطامی (غزلیات) (شب که در حلقهی ما زلف دل آرام نبود) از فروغی بسطامی |
' |
شب که در حلقهی ما زلف دل آرام نبود تا به نزدیک سحر هیچ دل آرام نبود حلقهی دام نجات است خم طرهی دوست وای بر حالت مرغی که در این دام نبود جز بدان آهوی وحشی که به من رام نگشت دل وحشتزده با هیچ کسم رام نبود یار در کشتن من این همه انکار نداشت گر در این کار مرا غایت ابرام نبود منت پیک صبا را نکشیدم در عشق که میان من او حاجت پیغام نبود من از انجام جهان واقفم از دولت جام که به جز جام کسی واقف از انجام نبود می خور ای خواجه که زیر فلک مینایی خون دل خورد حریفی که می آشام نبود خم فرحبخش نمیگشت اگر باده نداشت جم سرانجام نمیجست اگر جام نبود چشم بد دور که در چشمهی نوش ساقی نشهای بود که در بادهی گلفام نبود مایل گوشهة ابروی تو بودم وقتی که نشان از مه نو بر لب این بام نبود جلوهگر حسن تو از عشق من آمد آری صبح معلوم نمیگشت اگر شام نبود فتنه در شهر ز هر گوشه نمیشد پیدا چشم فتان تو گر فتنهی ایام نبود کفر زلف تو گرفتی همه عالم را ناصرالدین شاه اگر خسرو اسلام نبود آن خدیوی که فروغی خبر شاهی او داد آن روز که از خاتم جم نام نبود