عطار (غزلیات)/عقل کجا پی برد شیوهی سودای عشق
' | عطار (غزلیات) (عقل کجا پی برد شیوهی سودای عشق) از عطار |
' |
عقل کجا پی برد شیوهی سودای عشق؟ باز نیابی به عقل سّر معمای عشق عقل تو چون قطرهایست مانده ز دریا جدا چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق؟ خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق گر ز خود و هر دو کون پاک تبرّا کنی راست بود آن زمان از تو تولای عشق ور سر مویی ز تو با تو بماند به هم خام بود از تو خام، پختنِ سودای عشق عشق چو کار دل است دیدهی دل باز کن جان عزیزان نگر مست تماشای عشق دوش درآمد به جان دمدمهی عشق او گفت اگر فانیای هست تو را جای عشق جان چو قدم در نهاد، تا که همی چشم زد از بن و بیخش بکند قوّت و غوغای عشق چون اثر او نماند، محو شد اجزای او جای دل و جان گرفت جملهی اجزای عشق هست درین بادیه جملهی جانها چو ابر قطرهی باران او درد و دریغای عشق تا دل عطّار یافت پرتوِ این آفتاب گشت ز عطّار سیر، رفت به صحرای عشق